رویای کودکی

آه چه شیرین بود روزگاری که گذشت !
کودکی ام را میگویم
روزگاری که هر گاه گریه میکردم آغوش گرمی به استفبالم میآمد و بی آنکه لب تر کنم دردم را مداوا میکرد
اکنون عمریست بغضی در گلویم هست اما حتی کسی نمیداند و هیچ کس علت شب گریه هایم را نمیپرسد
اکنون هیچ کس برای مداوای زخم های قلبم حتی به من نگاه نمیکند
ای کاش کودک بودم
ای کاش کودک بودم تا هر گاه که در کاری موفق میشدم کسی به من میگفت آفرین پسرم
و هر گاه در کاری شکست میخوردم دستی بر سرم میکشیدند و میگفتند: غصه نخور پسرم درست میشه
اکنون عمریست که موفقیت هایم برای کسی مهم نیست و شکست هایم را میبینند و میخندند
و بغض در گلویم به من اجازه صحبت نمیدهد
سکوت میکنم
سکوت میکنم
میترسم
میترسم که لب به سخن وا کنم و بغض در گلویم بشکند و دوباره بخندند و بگویند
این که کودکی بیش نیست
کودک که بودم حرفهایم را از چشمانم میخواندند
اکنون سرخی چشمانم را میبینند و میگویند : دیشب خوب نخوابیدی ها برو بخواب
ای کاش کودک بودم

 

متن از سعید


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:, | 13:36 | نویسنده : admin |
  • کار آفرین ها
  • راسو