تو می گوی و شنیدن با من ای دل نیم من دشمن و اهریمن ای دل
در این چندین صباحی که تپد قلب مباشد خوش که غم گنجاندن ای دل
ز این دنیا خوشی را نی طلب کن ندارد روی نرمی آهن ای دل
نشان گل ز پیرِِِِِِ باغبان گیر که دارد او نشان از گلشن ای دل
به انباری که پر از کاه گشته نباشد جای کوچک سوزن ای دل
پر از درد است شانه ها محال است که سر بر شانه ای بنهادن ای دل
تو گر نیکی ز این دنیا ندیدی بسی با دست بر سر نی زن ای دل
بود دهر و زمانه ناجوانمرد شود یکباره یارت دشمن ای دل
سزا نبْود که هرجا سفره ی دل برای ناکسان بگشادن ای دل
ز جور و بی وفایی های دنیا تو می گوی و شنیدن با من ای دل
شعر از محمد....
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.